شیرین زبونی ها
چند تا از شیرین زبونی هات که شمال بودیم 1. عمه جون مشغول گردگیری بود پرنیان : عمه اگه می خوای خسته نشی خودتم به خودت کمک کن عمه : 2. پرنیان کفش نوی عیدش روو اورده به خاله زهرا نشون میده خاله : چه کفش قشنگی ، برای جانان هم میخری؟ پرنیان: جانان هر وقت بزرگ شد اندازه من شد من براش میخرم خاله: برای من چی؟برا من می خری؟ پرنیان : هر وقت کوچیک شدی اندازه من شدی برات می خرم خاله : 3. پرنیان خطاب به خاله جون پرنیان : خاله من وقتی اندازه جانان بودم چهار دست وپا میرفتم خاله : نه از جانان یه کوچولو بزرگتر بودی پرنیان: با حالت متفکرانه اره از کوچیک تر یه کم بزرگتر بودم. * پرنیان به طور خیلی ج...
نویسنده :
لیلا
0:48